loading...
بهمئی سرزمین الیمایی
یوسف علیپور بازدید : 93 شنبه 06 خرداد 1391 نظرات (0)



به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها

پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری

پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره


یوسف علیپور بازدید : 68 پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

 

 عشق از ديد حاج آقا : استغفرالله باز از اين حرفاي بي ناموســي زدي ؟!(جمله عاشقانه : خداوند همه جوانان رو به راه راست هدايت كنه)

.عشق از ديد يك رياضيدان : عشق يعني دوست داشتن بدون فرمـــول !
(
جمله عاشقانه : آه عزيزم به اندازه سطح زير منحني دوستت دارم )

عشق از ديد رحيم گوشكوب بقال سر كوچه : والا زمان ما عشق مشق نبود ننمـون رفت اين فاطي رو واسمون گرفت !
(
جمله عاشقانه : هوي فاطي شام چي داريم ؟ )

عشق از ديد جوات دودره ( در زندان ) : کوچيكتيم عشقي !
(
جمله عاشقانه : خاك زير پاتيم ... )

عشق از ديد ننه بزرگها : نزن ننه اين حرفارو ! راستي اين دختر بتـــــول خانوم خيلي دختر خوب و با كمالاتيه !
(
جمله عاشقانه : بريم خواستگاري ... ) 

عشق از ديد دوست دخترها : عزيزم تو كه عاشقمي پس چرا هزينـــــــه جراحي دمـــــاغمو نميدي ؟! واسه ناهار هم بريم سورنتو
...
ناديا و دوستشم ميان ... دوست ناديا واســـش يه ماتيز گرفته ! تو حتي حاضر نيستي واسه مــن كه اينهمه دوستت دارم يه پرايد بخري ؟!
(
جمله عاشقانه : عزيزم گوشي سوني ميخوام .. راستي دوستت هم دارم! )

.
عشق از ديد غلام شوفر : رادياتور عشق من برات جوش آمده ! باور نداري  آمپرم ببین
(
جمله عاشقانه : عزيزم دوست دارم ! بووووو بوووووو بوووووق )

عشق از ديد دختراي ترشيده : خدا جون يعني ميشه بياد خواستگاريم ؟!!
(
جمله عاشقانه : يا شاعبدالعظيم 1000 تومن نذرت كه بياد خواستگاريم )

عشق از ديد باباها : آخه پسر عشق واست نون و آب ميشه ؟! حالا بگو ببينم باباش چي كار؟
(
جمله عاشقانه : برو دختر حاج آقارو بگير )

عشق از نگاه مامان ها: وا  بچه مگه تو امسال كنكور نداري ؟! عشق باشه واسه بعد !
(
جمله عاشقانه : اوا غذام سوخت )

یوسف علیپور بازدید : 111 پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

 4 ساله كه بودم فكر می كردم  پدرم هر كاری رو می تونه انجام بده

 5
ساله كه بودم فكر می كردم  پدرم خیلی چیزها رو می دونه

6
 ساله كه بودم فكر می كردم  پدرم از همة پدرها باهوشتره


 8
ساله كه شدم ، گفتم  پدرم همه چیز رو هم نمی دونه

 
10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چیز با حالا كاملاً فرق داشت

12
 ساله كه شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه  پیرتر از اونه كه بچگی هاش یادش بیاد

 
14 ساله كه بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله

 16
ساله كه شدم دیدم خیلی نصیحت می كنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده

 
18 ساله كه شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه

21
 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس كننده ای از رده خارجه .

 
25 ساله كه شدم دیدم كه باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای زیادی درباره این موضوع می دونه و زیاد با این قضیه سروكار داشته

 
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره كرده و خیلی تجربه داره

 
40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه كار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره



 
50 ساله كه شدم ... !

حاضر بودم همه چیز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم
اما افسوس كه قدرشو ندونستم ...... خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت

حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ...... 

 

 

 

درباره ما
Profile Pic
در این سایت سعی میشود گوشه ای از تاریخ گمشده شهرستان بهمئی معرفی شود.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مهم ترین نیاز شهرستان بهمئی در حال حاضر کدام است؟
    لینک های کاربردی

    http://8pic.ir/images/vgt2vfqaoexyeyzy5c.jpg

    وبلاگ تخصصی جنگلداری
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 55
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 57
  • بازدید سال : 111
  • بازدید کلی : 6,628